جدول جو
جدول جو

معنی موم دل - جستجوی لغت در جدول جو

موم دل
(دِ)
نرم دل و رقیق القلب. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) :
از آن که موم دلی در سخا به مهر سؤال
به مهر مهر تو آهن دلان شدند چو موم.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 197)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرم دل
تصویر نرم دل
رئوف و مهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم دل
تصویر گرم دل
دلگرم، مطمئن، قوی دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغ دل
تصویر مرغ دل
جبان، ترسو، خائف، نازک دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش دل
تصویر خوش دل
خشنود، شاد، شادمان، خوشحال، امیدوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم دل
تصویر چشم دل
چشم بصیرت، بینش آگاهانه و توام با خرد، برای مثال چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنی ست آن بینی (هاتف - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میوه دل
تصویر میوه دل
کنایه از فرزند، قرّة العین، درّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون دل
تصویر خون دل
کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون جگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوی دل
تصویر قوی دل
دلیر، پردل
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
متواضع. متبسم. ملایم. حلیم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ دِ)
خونی متعلق به دل، کنایه از شیره و عصارۀ دل. عصارۀ زندگی:
خون دل شیرین است این می که دهد رزبان
زآب و گل پرویز است این خم که نهد دهقان.
خاقانی.
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان.
خاقانی.
، کنایه از سخن موزون. (آنندراج) ، کنایه از سخنی که عاقبت دل را سروری بخشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، کنایه از غصه و اندوه و غم باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) :
چو اینست حال شکم زیر گل
شکر خورده انگار یا خون دل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دل خون. خونین دل:
بیا وز غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط خروشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تُ خُ دِ)
دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 542 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ومحصول آنجا غلات و حبوبات و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
که دلی نرم چون موم دارد. کنایه است از سخت نرم دل و عطوف و رقیق القلب:
آنت مومین دل که گر پیشش بکشتندی چراغ
طبع مومینش چو موم اندر لگن بگریستی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَ دِ)
کنایه از عاشق سوخته. (آنندراج). در برهان بصورت جمع گرم دلان آمده است. عاشقان و دلسوختگان، قوی دل. پشت گرم:
تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد
چون دم برآوریم بدامان صبحگاه.
خاقانی.
چونکه نعمان بدین طلبکاری
گرم دل شد ز نار سمناری...
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
رحم دل. مقابل سخت دل. (فرهنگ نظام). مقابل سنگدل. (آنندراج). رقیق القلب. ملایم. (ناظم الاطباء). سلیم. (دهار) (ناظم الاطباء). اذله. (ترجمان علامۀ جرجانی) : و سقلاب مردی نرم دل بود. (مجمل التواریخ).
از نرم دلان ملک آن بوم
بود آهن آبدار چون موم.
نظامی.
- نرم دل شدن، رام شدن. به رحم آمدن:
جهاندار دارای جوشیده مغز
نشدنرم دل زآن سخنهای نغز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَمَ نَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان ارومیه با 696 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ دِ)
مشعوف. خوشدل. (ناظم الاطباء) :
نشست از بر تخت پرمایه سام
ابا زال خرم دل و شادکام.
فردوسی.
زواره فرامرز و دستان سام
درستند و خرم دل و شادکام.
فردوسی.
چنین گفت خرم دلی رهنمای
که خوشی گزین زین سپنجی سرای.
فردوسی.
چنان گرم کن عزم رایم بتو
که خرم دل آیم چو آیم بتو.
نظامی.
شما خندان و خرم دل نشینید
طرب سازید و روی غم نبینید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
موم ساز. شمعساز. شماع. (ناظم الاطباء). موم ریز. موم ساز. شماع. شمعریز. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موم ریز و شماع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کنایه است از نرم و ملایم گشتن. (از یادداشت مؤلف) :
کس آن را نبرد مگر تیغ مرگ
شود موم از آن تیغ پولاد ترگ.
فردوسی.
به فورم در آن حال معلوم شد
چو داود کآهن بر او موم شد.
سعدی (بوستان).
- چون (برسان ، به کردار، همچو) موم شدن، سخت نرم شدن. حدت و صلابت و استواری خود را از دست دادن. سخت ملایم و نرم گشتن:
چو روزش فرازآمدو بخت شوم
شد آن ترک پولاد برسان موم.
فردوسی.
هرآن گه که خشم آورد بخت شوم
شود سنگ خارا به کردار موم.
فردوسی.
آن را که همچو سنگ سر مره روز بدر
در حرب همچو موم شد از بیم ضربتش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خوش قلب. بی کینه. رؤوف
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ مِ دِ)
دیدۀ دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر:
به چشم دلت دید باید جهان
که چشم سر تو نبیند نهان.
(منسوب به رودکی).
این نگارستان وین مجلس آراسته را
صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود.
منوچهری.
زندۀ حق رابچشم دل نگر
زانکه چشم سر نبیند جز موات.
ناصرخسرو.
گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر
گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟
ناصرخسرو.
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی.
هاتف اصفهانی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
صفت و حالت موم دل. نرم دلی و رقت قلب. (یادداشت مؤلف). نرم دلی. (آنندراج) :
چنان ز عشق کم آزار گشته ام طالب
که شیشه موم دلی یاد گیرد از سنگم.
طالب آملی (از آنندراج).
و رجوع به موم دل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرم دل
تصویر نرم دل
کسی که دارای قلبی رئوف است رحیم مقابل سخت دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موم شدن
تصویر موم شدن
نرم و ملایم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ترسنده خایف، ضعیف النفس نازک دل: فرمود که ای خلیل، چون مرغ دلی پیوسته پران وبیقراری مطلوب ترا هم در مرغان ظاهر کنیم، خایف از خدا: در کنف فقر بین سوختگان خام پوش بر شجر لانگر مرغ دلان خوش نوا. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
قوی دل پشت گرم: چون که نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد زنار سمناری... (هفت پیکر)، عاشق دلسوخته
فرهنگ لغت هوشیار
کند فهم کم هوش کور دل: مدار چشم ازین کور باطنان انصاف که گشته است بعنقا هم آشیان انصاف. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوی دل
تصویر قوی دل
پر دل و نترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم دل
تصویر خرم دل
مشعوف، خوشدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میوه دل
تصویر میوه دل
کنایه از فرزند است
فرهنگ فارسی معین
دلسوز، رئوف، رحیم، مشفق، مهربان
متضاد: قسی القلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مداراگر، قلب لطیف، دل رحم
دیکشنری اردو به فارسی
خوشدل، دل شاد
دیکشنری اردو به فارسی
نیمه دل، نیم قلب
دیکشنری اردو به فارسی