نرم دل و رقیق القلب. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) : از آن که موم دلی در سخا به مهر سؤال به مهر مهر تو آهن دلان شدند چو موم. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 197)
نرم دل و رقیق القلب. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) : از آن که موم دلی در سخا به مهر سؤال به مهر مهر تو آهن دلان شدند چو موم. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 197)
خونی متعلق به دل، کنایه از شیره و عصارۀ دل. عصارۀ زندگی: خون دل شیرین است این می که دهد رزبان زآب و گل پرویز است این خم که نهد دهقان. خاقانی. از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان. خاقانی. ، کنایه از سخن موزون. (آنندراج) ، کنایه از سخنی که عاقبت دل را سروری بخشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، کنایه از غصه و اندوه و غم باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) : چو اینست حال شکم زیر گل شکر خورده انگار یا خون دل. سعدی (بوستان)
خونی متعلق به دل، کنایه از شیره و عصارۀ دل. عصارۀ زندگی: خون دل شیرین است این می که دهد رزبان زآب و گل پرویز است این خم که نهد دهقان. خاقانی. از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان. خاقانی. ، کنایه از سخن موزون. (آنندراج) ، کنایه از سخنی که عاقبت دل را سروری بخشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، کنایه از غصه و اندوه و غم باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) : چو اینست حال شکم زیر گل شکر خورده انگار یا خون دل. سعدی (بوستان)
دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 542 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ومحصول آنجا غلات و حبوبات و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 542 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ومحصول آنجا غلات و حبوبات و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کنایه از عاشق سوخته. (آنندراج). در برهان بصورت جمع گرم دلان آمده است. عاشقان و دلسوختگان، قوی دل. پشت گرم: تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد چون دم برآوریم بدامان صبحگاه. خاقانی. چونکه نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد ز نار سمناری... نظامی
کنایه از عاشق سوخته. (آنندراج). در برهان بصورت جمع گرم دلان آمده است. عاشقان و دلسوختگان، قوی دل. پشت گرم: تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد چون دم برآوریم بدامان صبحگاه. خاقانی. چونکه نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد ز نار سمناری... نظامی
مشعوف. خوشدل. (ناظم الاطباء) : نشست از بر تخت پرمایه سام ابا زال خرم دل و شادکام. فردوسی. زواره فرامرز و دستان سام درستند و خرم دل و شادکام. فردوسی. چنین گفت خرم دلی رهنمای که خوشی گزین زین سپنجی سرای. فردوسی. چنان گرم کن عزم رایم بتو که خرم دل آیم چو آیم بتو. نظامی. شما خندان و خرم دل نشینید طرب سازید و روی غم نبینید. نظامی
مشعوف. خوشدل. (ناظم الاطباء) : نشست از بر تخت پرمایه سام ابا زال خرم دل و شادکام. فردوسی. زواره فرامرز و دستان سام درستند و خرم دل و شادکام. فردوسی. چنین گفت خرم دلی رهنمای که خوشی گزین زین سپنجی سرای. فردوسی. چنان گرم کن عزم رایم بتو که خرم دل آیم چو آیم بتو. نظامی. شما خندان و خرم دل نشینید طرب سازید و روی غم نبینید. نظامی
کنایه است از نرم و ملایم گشتن. (از یادداشت مؤلف) : کس آن را نبرد مگر تیغ مرگ شود موم از آن تیغ پولاد ترگ. فردوسی. به فورم در آن حال معلوم شد چو داود کآهن بر او موم شد. سعدی (بوستان). - چون (برسان ، به کردار، همچو) موم شدن، سخت نرم شدن. حدت و صلابت و استواری خود را از دست دادن. سخت ملایم و نرم گشتن: چو روزش فرازآمدو بخت شوم شد آن ترک پولاد برسان موم. فردوسی. هرآن گه که خشم آورد بخت شوم شود سنگ خارا به کردار موم. فردوسی. آن را که همچو سنگ سر مره روز بدر در حرب همچو موم شد از بیم ضربتش. ناصرخسرو
کنایه است از نرم و ملایم گشتن. (از یادداشت مؤلف) : کس آن را نبرد مگر تیغ مرگ شود موم از آن تیغ پولاد ترگ. فردوسی. به فورم در آن حال معلوم شد چو داود کآهن بر او موم شد. سعدی (بوستان). - چون (برسان ِ، به کردارِ، همچو) موم شدن، سخت نرم شدن. حدت و صلابت و استواری خود را از دست دادن. سخت ملایم و نرم گشتن: چو روزش فرازآمدو بخت شوم شد آن ترک پولاد برسان موم. فردوسی. هرآن گه که خشم آورد بخت شوم شود سنگ خارا به کردار موم. فردوسی. آن را که همچو سنگ سر مره روز بدر در حرب همچو موم شد از بیم ضربتش. ناصرخسرو
دیدۀ دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر: به چشم دلت دید باید جهان که چشم سر تو نبیند نهان. (منسوب به رودکی). این نگارستان وین مجلس آراسته را صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود. منوچهری. زندۀ حق رابچشم دل نگر زانکه چشم سر نبیند جز موات. ناصرخسرو. گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟ ناصرخسرو. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی. هاتف اصفهانی
دیدۀ دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر: به چشم دلت دید باید جهان که چشم سر تو نبیند نهان. (منسوب به رودکی). این نگارستان وین مجلس آراسته را صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود. منوچهری. زندۀ حق رابچشم دل نگر زانکه چشم سر نبیند جز موات. ناصرخسرو. گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟ ناصرخسرو. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی. هاتف اصفهانی
صفت و حالت موم دل. نرم دلی و رقت قلب. (یادداشت مؤلف). نرم دلی. (آنندراج) : چنان ز عشق کم آزار گشته ام طالب که شیشه موم دلی یاد گیرد از سنگم. طالب آملی (از آنندراج). و رجوع به موم دل شود
صفت و حالت موم دل. نرم دلی و رقت قلب. (یادداشت مؤلف). نرم دلی. (آنندراج) : چنان ز عشق کم آزار گشته ام طالب که شیشه موم دلی یاد گیرد از سنگم. طالب آملی (از آنندراج). و رجوع به موم دل شود
ترسنده خایف، ضعیف النفس نازک دل: فرمود که ای خلیل، چون مرغ دلی پیوسته پران وبیقراری مطلوب ترا هم در مرغان ظاهر کنیم، خایف از خدا: در کنف فقر بین سوختگان خام پوش بر شجر لانگر مرغ دلان خوش نوا. (خاقانی)
ترسنده خایف، ضعیف النفس نازک دل: فرمود که ای خلیل، چون مرغ دلی پیوسته پران وبیقراری مطلوب ترا هم در مرغان ظاهر کنیم، خایف از خدا: در کنف فقر بین سوختگان خام پوش بر شجر لانگر مرغ دلان خوش نوا. (خاقانی)